روز نوشته های دو نفر!

هرچی و هر وقت که بخوایم میایم و اینجا می نویسیم ولی سعی میکنیم روز به روز آپ دیت بشه (-;

روز نوشته های دو نفر!

هرچی و هر وقت که بخوایم میایم و اینجا می نویسیم ولی سعی میکنیم روز به روز آپ دیت بشه (-;

شعرهای قشنگ من....)من نگفتما)

 

 از نامت شراره های عطش زبانه میکشد.وقتی

 

بیایی  بر هفت سین سفره مان نام

 

تو را اضافه خواهم کرد.

 

 

فرشته ای را در قطعه سنگ مرمری دیدم و انقدر

 

 ان سنگ را تراشیدم تا او را

 

ازاد کردم.

 

ان چنان زی که گر از حادثه بر باد روی

 

حسن نامت نگذارد که تو از یاد روی

 من صدای نفس باغچه را میشنوم و صدای

 

ظلمت را وقتی برگی میریزد.

 من در این تاریکی فکر یک بره ی روشن هستم

 

که بیاید علف  خستگی ام را

 

بچرد

 

 هر کجا هستم باشم.اسمان مال من است.پنجره

 

 فکر هوا عشق زمین مال من است.

 

 

مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود

 

 ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی است.

خوش به حال لک لک ها که مرگشون گاف نداره.

 

خوش به حال لک لک ها که عشقشون قاف نداره

 

خوش به حال لک لک ها که خوابشون واو نداره

 

با بالها ی سپیدشون تو اسمون پر میزنن

 

رها و شاد بی دغدغه به هر کجا سر میزنن

 

شاد وخوشن تو ی هوا از عشق پر پر میزنن

 

  شاعرش مرحوم حسین پناهی بازیگری که من خیلی دوستش داشتم.

چندتا جمله که منو وادار کرد فکر کنم!

 

زندگی به هیچ چیز نمی ارزد.ولی ارزش هیچ

 

چیز به اندازه ی زندگی کردن

 

نیست.

   

 

هر مردی داماد میشود ولی هر دامادی مرد نمیشود.

 

 

سکوت را انتخاب کنید.وقتی سکوت میکنیم انگار

 

به خدا گوش فرا میدهیم.

 

 

 

قوی ترین شخص در جهان کسی است که بیش

 

 از همه تنها باشد.

 

 

به نام یزدان

به نام یزدان می ستایم و به یاری می خوانم دادار افریدگار.از همه

 

چیز اگاه و کردگار جهان و خداوند خداوندان و افریدگار و نگهدار

 

افریدگان.روزی دهنده ی توانای نیروی ازلی.بخشاینده ی بخشایندگر

 

 مهربان و پروردگار توانا و پاک.من در این دهکده ی عشق تو را

 

میخوانم وز پس ایینه ها نام تو را می بینم.در دلم عشق تو را

 

میکارم.در سرم بوی تو را میفهمم.در نگاهم خم ابروی تو را

 

مینگرم.در گلویم بغض تو را میشکنم.من در این  دهکده ی عشق تو

 

را می خوانم....با تو اغاز میکنم خوب من .به نام تو مینویسم قصه ای

 

 تازه از الهام تو.ای شروع دلپذیر و مثل خورشید بی نظیر.به تو تقدیم

 

 میکنم عشقم را از من بپذیر.ای قشنگ ترین بهانه واسه گفتن

 

ترانه.من عشق جاودانم را به تو تقدیم میکنم.در این غربت شبانه با

 

صداقت عاشقانه قلبم را با این ترانه به تو تقدیم میکنم.ای طلوع

 

ماندگار.گل همیشه بهار.به تو تقدیم میکنم هر ان چه را که هست.اگر

 

 میتوانستم فراموشت میکردم اما....تو در ابی اسمان به من لبخند

 

زدی...تو در خوش اواز ترین ترنم ابی اب به قلبم پا گذاشتی.تو در

 

قشنگترین لبخند کودکانه به چشمم نشستی.تو را با نوای قلبم

 

پذیرفتم.با اهنگ گوشنواز عشق.تو مرا با مهر خواندی و من...به

 

مهمانی سفره ی محبتت امدم.اگر میشد از یادت می بردم اما...تو را با

 

 جوهر خونم در پنهانی ترین زاویه ی قلبم با سوزن تیز صبر حکاکی

 

کرده ام.چگونه میشود نقشی را که حک کرده ای پاک کرد و از بین

 

برد.من  هرگز نمیتوانم و واقعیت این است که چنین چیزی را نمی

 

خواهم.من به تو میاندیشم و تو را با هر ان چه که وجود دارد می

 

پذیرم.مگر عشق جز این است؟......اه....و نمی دانم سرنوشت چه بازی

 

 است با من میکند.و من  برای تو بسان اب روان رودخانه ی

 

زلالم.باورم کن و با من مثل من باش.

 

ای عزیز دل با تو هستم گوش کن.با عبور از هر ثانیه بیش تر از پیش

 

 به این باور میرسم که هر ذره از وجودم بی تابانه تو را طلب میکند

 

و هر لحظه بیشتر از پیش نیازمند اغوش امنت هستم. میخواهم تو را

 

در اغوش  بکشم و زندگی را دودباره بازیابم.بر من بتاب ای خورشید

 

 اسمان عشق.بی تو ظلمت تنهاییم پر از اشک است و احساسم در شب

 

 فراق تو خشکیده  و چشمانم در انتظار تو به افق دوخته شده

 

است.دیگر طاقت فراق گرما بخش وجودم را ندارم.طلوع کن و سردی

 

 وجودم را از بین ببر.چشمانم در انتظار تو به افق دوخته شده است و

 

منتظرت هستم و منتظر نفس مسیحایئت که به روح من بدمد و عشق

 

را در وجودم زنده کند.پس بر من بتاب و امید دوباره زیستن را به

 

من بده.وجودم بدون عشق  جسم مرده ایست که...میدانم این قلمها و

 

 کاغذها جای تو را برایم پر نمی کند.