ناز نگاه جانان دیگر کشیدنی نیست
گل در مرام بلبل از شاخه چیدنی نیست
انقدر شکوه کردم هر روز از جفایش
این داستان کهنه دیگر شنیدنی نیست
هر دل اگر بماند از عشق بی نشانه
دیگر درون سینه ان دل تپیدنی نیست
باید که عرضه دارم احوال خود به جانان
افسون این عریضه دیگر نوشتنی نیست
امدی در باغ شعرم باز میبینم تو را
در غزل جایت دهم از بهر تسکینم تو را
در گلستانی که یادت سبز تر از برگهاست
چون گل صد خاطره اهسته میجستم تو را
بی تو رویا همچو خوابی و سرابی باطل است
کاش میدیدم برون از خواب رنگینم تو را